فلسفه
-
هستی وموضوعات آن
به نام خدا آنچه درذهن ما می گنجد ویا بعبارتی آنچه در هستی هست ازدو قسم تشکیل می شود 1-امور نظری: هر امری که واقعیت داشته یا دارد ویا خواهد داشت . بعبارت دیگر هر چیزی که با فعل لازم بودن همراه است(هستن-باشیدن) .مثال دایناسورها بودند کشور ایران هست ورستاخیز خواهد بود. برای اثبات همه امور نظری باید ازعقل یاری جست . امور نظری در تمامی رشته های علمی وجوددارند. 2-امور عملی: هر امری که مرتبط با گفتار کردار ورفتار است که همراه با حرکت وزمان است . این امور بجز فعل بودن همه افعال دیگررا شامل می شود.مثال چگونه عبادت میکردند؟ چگونه ازدواج می کنند؟ چگونه منقرض می شوند؟ عبادت کردن ازدواج کردن ومنقرض شدن هرسه امر عملی است که با حرکت وزمان همراه است. در این امور آدمی یا باید متخصص باشد ویا پیرو یک متخصص مثلا در امر پزشکی ویا امور عملی هردینی یا باید متخصص باشیم ویا پیرو یک پزشک ویا مرجع دینی...... -
ازمبدا به مقصد یا برعکس
به نام خدا ازبدو تولد والدین کارهای ساده خوب را به فرزند می آموزند وکم کم اینکه مساله خدارا که خوبی ها ازاوست در وجودما تزریق میشود وعاقبت کاررا درقیامت بما القا میکنندوما زمانی که جوان می شویم یک مسلمان بار می آئیم اهل عبادت ومسجد وانجام کارهای خیر شرکت درعزاداری ها وغیره اما وقتی وارد دانشگاه شدیم با اولین تلنگر در میمانیم .فردی سوال میکند آیا خدا میتواند سنگی بیافریند که نتواند بلند کند؟ هاج وواج میشویم وقادر نیستیم از باورهای خود دفاع کنیم. اینک سنین استحکام بارورهاست وسرند داده های درست ازنادرست .تنها ابزار آدمی عقل است وخرد چه باید کرد؟ سه راه وجوددارد ازمبدا آغاز کنیم؟ ازمقصد آغاز کنیم ؟ یا از میانه راه؟ اگر از میانه راه آغاز کنیم دچار سرگردانی می شویم چون مدام باید بجلو وعقب سر نگاه کنیم وانرژی ها تلف میشوند. مثلا بخواهیم با قرآن آشنا شویم یا با پیامبران نتیجه ای عائد نمیگردد چرا که زیر بنا هنوز روشن نیست اگر از مقصد بسوی مبدا حرکت کنیم مطلقا قدرت ادامه راه را نداریم آیا میتوان شیپوررا ازدهانه گشادش نواخت . تنها راه درست آغاز از مبدا است اگر چه کاری دشوار وذهنی است ولی چاره ای جز این نیست وبرای کشف حقیقت ارزش همه چیزرا دارد. آغاز خودما هستیم یعنی بخودمان فرو رویم وخودرا بیابیم وباور کنیم اگر چند روزی دراین باره اندیشه کنیم ارزشمنداست .البته منظور بنده بررسی اعضا وجوارح نیست بلکه خود وشخصیت درونی است همان که بعدا پایگاه محکم باورهای ما خواهد بود. خود شناسی خدا شناسی است زمانیکه بباور خود رسیدیم دیگر هرآنچه دراطراف می بینیم چیزی جز همسطح خود نمی بینیم از کوچکترین سلول تا بزرگترین سیاره همه وهمه همچون خود من ویا پائینتر ازخود من ماده هستند ونه چیزی دیگر آیا چیزی فراتر از ماده هست؟ اگر نیست پس من از کجا آمده ام؟ دیگری که هم سطح من است او نمیتواند زاینده من باشد .مکاشفه را با عقل خود دنبال کنید تا به مبدا هستی برسید از این به بعد راه هموار است ونگران مسیر تا مقصد نباشید سختی راه را طی کرده اید وان شاء الله بقیه راه را تا مقصد می پیمائید .شاید مرا درمسیر ببینید همراه شما هستم وبا هم گفتگو می کنیم پیروز باشید ...... -
فلسفه آری یا نه؟
به نام خدا مقدمتا عرض کنم که دعوای طرفداران فلسفه ومخالفان آن مانند دعوای شیعه وسنی امری متعلق به گذشته است ودیگر این گونه امور حل شده است.چه 1-زمانی علوم محدود بود ومثل امروز دارای شعب گوناگون نبود وفلسفه مادر علوم بودهرکس آغاز یادگیری را با فلسفه شروع میکرد.اما امروزه دیگر چنین نیست وفلسفه قدیم بساطش جمع شد. دانشهای گوناگون ازآن جدا شدند ازجمله معرفت شناسی منطق وخدا شناسی غیره وتنها یک موضوع باقی ماند آن هم هستی واین تنها موضوعی است که درهیچ رشته دیگری مطالعه نمیشود ولذا فلسفه قدیم محدود به دانش هستی شناسی شد که درآن هستی وانواع آن مورد مطالعه قرار میگیرد 2-در کنار همه علوم از جمله هستی شناسی که با عقل سروکار دارد دو روش کسب علم نیز وجوددارد یکی عرفان است که امری شخصی است ودیگری وحی است که ترکیبی از عرفان وعقل است ولذا این دوامررا نباید در ردیف علوم عقلی قرار داد بنظر بنده بدون عرفان ووحی انسان میتواند همه بنیادهای عقیدتی ودانشهای دیگررا دریافت والبته آن دو یاور انسانند ممنون...... -
چگونه زندگی کنیم؟
به نام خدا درمیان 6/7ملیارد جمعیت کره زمین چه امر مشترکی درمیان آنها وجوددارد؟ چه میزان اختلاف میان آنها وجوددارد؟ چگونه میتوان درکنارهم با مدارا زیست؟ الف: بنده وجه مشترکی ازنظر انسانی میان همه انسانهای کره زمین نیافتم جز اینکه این موجود دوپا همگی میخورند نفس میکشند رشدمیکنند میزایند می خوابندوسرانجام می میرند. تمام اختلافات پس ازآمدن عقل آغاز میگردد. ب:ابتدا شکاکانند که بوجودخود شک دارند وسپس خداناباورانند با انواع آنها وآنگاه خداباورانند با اقسام خدایان وسپس یکتاپرستانند با ادیان گوناگون وهردینی با مذاهب گوناگون وهرمذهبی با فرقه های گوناگون و...تا جائیکه شاید بتوان گفت 1000اختلاف درمیان جمعیت کره خاکی موجود است. ج:آنچه بنده یافته ام اینستکه باید میان موارد اشتراک واختلاف جدائی انداخت وبرای هریک راهی جداگانه قرارداد بدینگونه 1-همه موارد اختلاف را امور فردی تلقی نمود وهرکس مختار است هر اندیشه ودین ومذهب مورد انتخاب خودراآزادانه داشته باشد. 2-دولتی برخواسته از آراء حقیقی مردم در هرجامعه امور مشترک مردم را مدیریت کنند یعنی همان موارد مشترکی که دربالا اشاره شد. 3-در دانشگاه ها در میان اساتید سمینارهائی در جهت نزدیکتر شدن اشتراکات وکمتر شدن اختلافات همیشه برگزار شود تا بتوان موارد اختلاف را کمتر وبرموارد اشتراک افزود. در پایان براساس آرمان مشترکی که درهمه ادیان وآئینها ومرامها وجوددارد روزی بشر موفق خواهدشد تا بدون وجود اختلافات دینی مذهبی وآرمانی یک حکومت واحد عادلانه درکره خاکی برقرار کند ....... -
ابعاد وجودی انسان
به نام خدا آدمی یک بعد مادی دارد که همان پیکر مادی وجسم اوست وپیکر دیگری که روح اوست .ملا صدرا فرموده اند که روح در جسم بوجود میاید وسپس باقی میماند. برای درک این مطلب بد نیست به دانش روز نگاهی بکنیم در دانش امروزی حرکت موجوددرجهان را گردشی میدانند یعنی از نقطه ای آغاز وسرانجام بدان برمیگردد ومدام این امر تکرار میشود . در فرگشت سخن از انقراض هرموجودی میشود .یعنی هرموجودزنده پس ازطی مراحل به پایان خط میرسد . آنچه دربالا باختصار گفته شد با پیکر مادی انسان مرتبط است یعنی این قالب موجود که از خاک برخاسته دوباره بخاک برمیگردد .بعبارت دیگر همه ازخاکیم وبخاک برمیگردیم که این حرکتی گردشی است .اما در مورد روح نیز چنین است .بدینصورت که روح از خداست وسرانجام نیز به او باز میگردد (انا لله وانا الیه راجعون) بعبارتی این حرکت نیز دورانی است چرا که از نقطه بی نهایت آغاز وسرانجام در بی نهایت بدان می پیوندد. بنابراین در اساس همان گردش دورانی منتها این بار بسوی کمال تا بی نهایت میرود. در مورد مساله روح وجدائی آن ازپیکر میتوانیم با مقایسه یک رایانه وانسان که خود یک رایانه کامل است بدان دست یابیم. پشت رایانه کاربری قرار میگیرد وآنکه درپشت رایانه پیکره ما قرار دارد همان روح است که نقش کاربر را ایفا میکند ...... -
مخلوق ذهن آدمی چیست؟
به نام خدا برخی میگویند خداوند مخلوق ذهن آدمی است وبعد نتیجه میگیرند که خداباوری مخلوق انسان است وچیزهای دیگر.اما ذهن آدمی چه می آفریند؟ ویا اساسا میتواند بیافریند؟ آدمی دردرونش قدرت های بسیاری دارد که یکی ازآنها تعقل است همان خردمندی چرا که حرکت ذهن یا تفکر تنها حرکت است اما بکدامین سوی میرود وبه مقصد میرسد؟ کار تعقل است تا به مقصد درست برسد.اینکه ما خودرا می یابیم دریافت ماست یا علم ما وعلم ودریافت ما غیر ازخود ماست .خود ما بخشی از هستی هستیم که آنرا دردرون خود می یابیم (علم بخود) واین امر همان مفهوم منطقی است که مصداقش درخارج است که درآینه میتوان آنرا دید ویا دیگران مارا مشاهده میکنند. که البته این هم علم حصولی است والا با دید درونی نیز میتوان یافت (عرفان) بهرحال تعقل مخلوق آدمی نیست بلکه پی بردن به حقیقتی است که درخارج است مانند علم به همه مخلوقات که واقعیت دارند اما ما برآنها آگاهی می یابیم.پس آنچه درذهن است اصالت ندارد اصیل در خارج ذهن است (اصالت وجود) اما گاهی آدمی چیزی را می آفریند مثلا آنچه که ژول ورن با ذهن خلاق خود آفرید .آیا آنها نیز مخلوق ما هستند .خیر چرا که آدمی قوه دیگری بنام تخیل یا خیال دارد و میتواند حرکت کند بکجا؟ به عالمی که در خارج موجود است مثلا عالم ملکوت جائی که امور آینده ترسیم میشود .با تخیل بدانجا راه می یابد وپی به امور آینده میبرد وبعد خود آنرا ترسیم میکند مثلا پرنده آهنی که بعدها هواپیما ساخته میشود. در اینجا نیز گرچه تصویر هواپیمای خیالی با ماست اما واقعیتی در بیرون دارد که بصورت علم در ذهن ما دریافت میشود. هستی پر از رازو شگفتی است ومخلوق آفریدگار هستی است ازجمله خود انسان وقدرت تعقل وتخیل او که میتواند بدان رازها دست یابد وبزرگترین راز خود خداست که چون بی نهایت است قابل تخیل نیست ولذا خداباوران برای آن بت ها اصنام جانوران فرشتگان وغیره را میسازند تا باآنها مانوس باشند. و یکتاپرستان خداوند خودرا هرجائی وهرزمانی میدانند لذا امکان تخیل آنرا ندارند وبا عشق به او زندگی میکنند ویا مانند هنرمندان خدارا در مخلوق او تجسم می نمایند همانند یک زن زیباوبا آفریده خداوند عشق ورزی میکنند. در یک کلام آنچه میدانیم وآنچه درتخیل داریم کشف است نه آفرینش وبخشی از حقیقت هستی ...... -
ناخداباوری (خداناباوری)امری موهوم است
به نام خدا دوستان بالاچه ای بنام ناخداباوری(خداناباوری) ایجاد کرده اند .بنده هرچه درآن جستجو کردم تا ببینم دلیلشان چیست؟ چیزی که یافت می نشود همان دلیل است وبرای اثبات ادعای خود مدام به اشکالات موجود درادیان سرمیزنند در حالیکه مساله خدا باوری یا عکس آن امری بنیادی وپیش از ادیان باید بررسی شود. بنابراین بعلت فقدان دلیل برباور به ناخداباوری فعلا اعلام میکنم که این اندیشه وباور امری موهوم وخیالی است ومردمانیکه بهر دلیل بدان دست یازیده اند راه را پیدا نکرده ویا بوسیله ایادی ناخداباور گمراه شده اند . بروند برای اثبات باور موهوم خود دلیل بیاورند...... -
قله را دریابید
بنام آفریننده خرد در دامنه کوه که ایستاده اید تنها خودرا می بینید ودرمیان امواج آدمیان گم می شوید .میدان دید شما بسیار اندک است مگر آنکه ازدامنه ببالا بروید میدان دید شما کمی بیشتر میگردد ودر پائین انسان هائی می بینید که شمارا مینگرند.اما همچنان میدان دید شما گسترده نیست .هرچه بیشتر بالاتر میروید دامنه ها کمتر ولی میدان دیدشما بیشتر میگردد وانسان های بیشتری را در دامنه های اطراف خواهید دید .سرانجام به قله میرسید ودرآنجا همه پهنه هستی دردیدشما قرار میگیرد . در آنجاست که دیگر شما خودرا نمی بینید بلکه تمامی هستی را می بینید وشما ذره ای در جهان هستی محو میشوید . اینک بزمین برگردید وراه طی شده را برای دیگران نقل کنید تا همگان به آن مقام رفیع برسند 7ملیارد جمعیت انسان در دامنه کوه قرار دارند ودر هم میلولند وکسی جز خود دیگری را نمی بیند. 6 ملیارد ازآنان اولین بخش از کوه را بالا میروند وبه یک ملیارد جمعیت پائین دامنه کوه مینگرند. اشتیاق درونی بخشی را ببالای کوه میکشاند ودر این مرحله 4 ملیارد موفق میشوند میدان دید خودرا بگسترانند. آنگاه حدود یک ملیارد مرحله بعدی را طی میکنند وخودرا به بخش بالاتری ازکوه میرسانند. شوق دیدار قله سرانجام اندکی را بدانجا میرساندوناگهان دیگر خودرا درپهنای هستی گم میکنند وهمه موجودات را همراه خود می بینند.داستان سفر این انسانها همان مراحل پنجگانه ای است که بارها نوشته ام. در پائین قله همه انسان باورند وجز خود کسی را نمیبینند در مرحله بالاتر خداباور میشوند ودرمرحله بعدی یکتاپرست ودر مرحله چهارم تسلیم آخرین پیام خدای واحد میگردند که در آخرین مرحله ووصول به قله دیگر جز خود همه چیزرا می بینند. تنها توشه این سفرخردمندی است که خداوند آفریننده آن به امانت به انسان سپرده است تا در قله این امانت را مسترد وپاداشش را عشق دریافت کند ...... -
چگونه به خدا برسیم؟
به نام خدا برای رسیدن بخدا راه های بسیاری است ومن تنها یک راه را برای همگان می نویسم .برای همه که دارای خرد هستند چه باندازه یک مور یا اقیانوس میدانیم که حسی دروجودمان هست که بدنبال علتهاست .مثلا تا صدائی از بیرون می شنویم پنجره را باز می کنیم تا علت را بیابیم.اگر فرزندمان دریک درس نمره کمی میگیرد میگردیم تا علت آن نقصان را پیدا کنیم. اساسا همین حس ویا نیروی درونی هست که دراین عمر کوتاه بشر دنیائی از کشفیات را بارمغان آورده است . مثلا همین پیگیری دانشمندان درمورد علت پیدائی انسان که منجر به کشف درخت حیات شده است .پس آدمی بدنبال علتهاست.اگر چه جانوران نیز از این حس تا حدودی برخوردارند. فعلا بشر تا مهبانگ به عقب برگشته است ودیگر هیچ آیا چه عاملی موجب مهبانگ شد؟ چه علتی ماده اصلی جهان را ایجادکرد؟ قبل از مهبانگ چه بوده است ؟آیا میتواند بدون علت این گیتی بیاغازد؟ اگر جواب منفی بود که درهمه امور پیگیر علتها نبودیم.پس آدمی باید علت العلل را بیابد وخردمند کسی است که بدان دست یابدو باور کند البته کسانی هم هستند که هنوز بدان دست نیافته اند ایرادی ندارد زمان برای یافتن آن علت العلل وجوددارد وانتخاب برای آدمی نیز وجوددارد. بهمین خاطر مردم جهان دودسته اند دسته بسیاری که بدان پی برده اند ودسته دیگری که هنوز در انتظار کشف آنند . اما آنانکه هنوز نیافته اند اما بی دلیل رد میکنند اینان ازخردمندان نیستند ودشمنان دانش وخردند قرآن کریم درسوره حمد این سه دسته را نامگذاری کرده است خردمندان گمراهان وبی خردان ...... -
سه حقیقت دست یافته بشریت
......